کد مطلب:235307 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

کرامت 27
در پی جریان قبل اتفاق افتاد.

در شب جمعه چهاردهم ماه شوال سال 1343 ه ق فاطمه دختر فرج الله همسر حاج غلامعلی جوینی ساكن سبزوار شفا یافت.

سید اسماعیل حمیری در كتاب آیات الرضویه می نویسد: شوهر آن زن گفت: همسرم پس از وضع حمل، بیمار شد و كم كم به تب دائم مبتلی گشت و پیوسته بین 37 تا 40 درجه تب داشت. پزشكان سبزوار هر چه در معالجه ی او می كوشیدند ثمری نمی بخشید؛ بلكه به امراض دیگری هم متبلی می شد تا یكی از آنها گفت: خوب است او را برای تغییر آب و هوا به خارج شهر ببری.

همینكه همسرم دستور داد او را شنید گفت: حال كه طبیب چنین گفته است بیا منتی بر من بگذار و مرا به زیارت حضرت رضا علیه السلام ببر تا شفای خود را از آن حضرت درخواست كنم یا در آنجا بمیرم.

من رأی او را پسندیدم و او را به مشهد مقدس بردم؛ چهار روز او را نزد پزشكی به نام مؤید الاطباء بردم لیكن اثری از بهبود مرضش ظاهر نشد.

پس از آن نزد دكتر آلمانی بردم او پس از معاینه گفت: دست كم یك سال باید معالجه شود.

بیست روز كه از معالجه اش گذشت؛ مرضش به جای بهبود، بیش از پیش شدت یافت به طوری كه زمینگیر شد و نتوانست از جای خود حركت كند.

من خودم نزد دكتر می رفتم و دستور می گرفتم تا روز سه شنبه یازدهم شوال كه به قصد دستور گرفتن، رفتم حاجی غلامحسین جابوزی با چند نفر دیگر نزد دكتر آمده بودند.

حاجی غلامحسین به دكتر می گفت: دیروز حضرت رضا علیه السلام دخترم را شفا



[ صفحه 181]



مرحمت فرمود؛ اكنون او را آورده ام تا معاینه كنی وقتی كه دكتر دست دختر را سوزن زد فریادش از سوزش سوزن بلند شد.

دكتر فهمید كه دستش خوب شده است خوشحال شد و گفت: من تو را به این كار راهنمایی كردم در این هنگام به مترجم خود گفت: بنویس: كه من دیروز كوكب مشلوله را معاینه كردم، و علاجی برای او نیافتم؛ مگر به نظر پیغمبر یا وصی او. امروز او را سلامت دیدم و شكی در شفای او ندارم.

حاج غلامعلی می گوید: به مترجم دكتر گفتم: چرا مرا به متوسل شدن راهنمایی نكردی؟

جواب داد: او مردی بیابانی است و به دلالت محتاج بود؛ ولی تو تاجر و با معرفتی و به راهنمایی احتیاج نداری.

من اجازه ی حمام خواستم. اجازه نداد. گفتم: برای به حرم بردن و به امام علیه السلام توسل جستن بناچار باید به حمام برود و پاكیزه شود؛ گفت: حال كه چنین است به حمام نیمگرم برود.

من پیش همسر مریضم آمدم و جریان شفا یافتن كوكب را برایش شرح دادم او بسیار گریست. گفتم: تو هم شب جمعه شفای خود را از امام هشتم علیه السلام بگیر.

روز پنج شنبه به همراه زنی به حمام رفته، عصر به حرم مطهر مشرف شد و شفای خود را به شرح زیر گرفت:

خودش گفت: وقتی خبر شفا یافتن كوكب را شنیدم، دلم شكست با خود گفتم: من به امید شفا به مشهد آمده ام؛ لكن چه كنم كه به مقصود نرسیدم؟ تا اینكه پیش از ظهر روز چهارشنبه خوابیده بودم و در عالم رؤیا سید بزرگواری را دیدم كه عمامه ای سیاه بر سر و قرص نانی به زیر بغل داشت آن نان را به یك طرف گذاشت و به زن سیدی كه پرستار من بود فرمود: این نان را بردار.



[ صفحه 182]



این سخن را فرمود و از نظرم غایب شد؛ همینكه بیدار شدم قدرت برخاستن و نشستن، در خود یافتم، حال اینكه پیش از خواب حالت حركت در من نبود.

فهمیدم كه تب قطع شده، ساعت به ساعت حالم بهتر می شد تا شب جمعه كه به حرم مطهر رفته، توسل جستم و به امام علیه السلام درد دلم را اظهار می نمودم. عرض می كردم: من از سبزوار به امیدی به دربارت آمده ام نه به امید طبیب؛ حال یا مرگ یا شفا می خواهم.

اتفاقا در حرم، پهلوی همسر حاج احمد بودم كه شفا یافت. من همین قدر دیدم كه نوری ظاهر شد كه دلم روشن گشت.

مانند شخص كوری كه یك مرتبه چشمانش بینا گردد. در آن حال هیچ درد و كسالتی در خود نیافتم به نظر مرحمت امام هشتم علیه السلام.

شوهرش گفت: پس از سه روز او را پیش دكترش بردیم؛ پرسید: در این چند روز گذشته كجا بودی؟ گفتم: نیامدن ما به واسطه ی این بود كه امام هشتم علیه السلام همسرم را شفا داده است؛ او را آورده ام تا مشاهده نمایی. و درخواست كردم در این خصوص گواهی صادر فرمایند؛ دكتر آلمانی او را معاینه كرد و گفت: هیچ مرضی ندارد.

دكتر مضایقه نكرد و به مترجم خودگفت: بنویس. فاطمه زوجه ی حاج غلامعلی سبزواری كه مدت یكماه تحت معالجه من بود علاج نشد. امروز او را معاینه كردم و سلامت دیدم؛ سپس دكتر آلمانی زیر آن را امضاء كرد. [1] .



با تو پیوستم و از غیر تو دل ببریدم

آشنای تو ندارد سر بیگانه و خویش





[ صفحه 183]





به عنایت نظری كن كه من دلشده را

نرود بی مدد لطف تو كاری از پیش



آخر ای پادشه حسن و ملاحت چه شود؟

گر لب لعل تو ریزد نمكی بر دل خویش



«حافظ»


[1] كرامات رضويه، ج 1، ص 99.